چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،

برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان. سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم . ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود.

 

ادامه مطلب

مرموزترین کتاب جهان خوانندگانش را به بلا مبتلا میکند

لامپ های روشن و خاموش

، ,تو ,ساعت ,هم ,اونا ,خونه ,می کردم ,تلویزیون نگاه ,اونا هم ,تو اون ,سعی کردم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سالن زیبایی تولید و فروش عسل طبیعی کرونا ویروس نگین حسنی tahsilico my disturbed mind گذر کلمات از ذهن کاوشگر من سرزمین کلمات من همه چیز درباره موسیقی .